وثقتيموز
مي خوام خوشبخت بشم و تلاش مي كنم راه خوشبختي رو پيدا كنم ...
یک شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, ساعت 5:0 | Emeli

 

 من چندين ساله دفتري برداشتمو تووش «دل نوشته ها» مو مي نويسم...برا اينكه خودمو پيدا كنم... درددل كنم و غيره.

اما حيِِِِِِِِِِِِِِـــــــــف... آدم رغبت نمي كنه بخوونه و  هميشه ام كه مخفيست! با خوندن بلاگه من و همسرم در اروپا انگيزه ام قوت گرفت، نوشته هامو اينجا بنويسم... تا هم خودم رغبت كنم بخووونم ... هم دوستاي خوووب و فهيمم نظر بدنو كمكم كنن... تازه!  با افكار نو ، دوستان نو هم آشنا بشم... كلا يه محفل گرم و دوست داشتني... يه بهشت واقعي! بهشت يعني دوستي يعني محبت يعني آرامش يعني پاكي يعني روراستي يعني فكر يعني همدردي يعني شادي يعني هرچي خوبيييييييييييييييي.......
 
مطمئناً مگنوليا  يا امي  يا گيلاسي يا  همه ي عزيزاني كه بلاگ پرمحتوا دارن... هدفشون اينا و شايد اينا هم بوده...
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, ساعت 4:2 | Emeli

 

«كي توو اين عالم پيدا ميشه كه بي نياز باشه ، همه يه جووووراييي نيازمنديــــــــــم!

چون فقــــــط خـــــــــدا بي نيازه..... »

 

اينو وقتي چندبار دقيق شدم رو آيه ي (الله الصمد) فهميدم!

اينو محدثه جوووونه 12 ساله بهم گفت....

-----------------------------------------------------------------------

و سفرها مي بايد كرد...

اين كلاساي قمم... با اينكه سختي هاش زياده ... كلي برام خوبي داشته... همسفرام !

 

امروز همسفرم، محدثه جوونه 12 ساله بود... با اون شال سفيدش ... چشاي كوچيكش و اندام ظريفش... واي در آغوش گرفتن خواهر كوچيكو نازش ... عينهو مادرا جمع و جورش كرد! والا من بلد نيستم مثل اووون!

گفتمو گفتمو گفتم براش... و اووون فقط يه جمله  گفت!

 

 

مي نويسم كه براي هميشه تووو خاطرم بمونه... امروز بالاخره پروژه ام حل شد... پروژه اي كه سرنوشتمو معلوم ميكرد... همه ي اين پروژه برام خاطره است...درسه ، پيامه، خداست!
 
درس هوش مصنوعي... پروژه پاياني درسش شد ... حل پازل 16 ... به چند روش.. كه بعدها روش هاي پيشرفته تري هم خواسته شد ...
وقتي ...
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 9 شهريور 1390برچسب:, ساعت 18:48 | Emeli

 

خب دلم هواي گريه داره...همينجوري! خسته شدم روزهام تكراري شده... بيدار كه ميشم بعد غذا مذا و نماز ، ميپرم درس اونم چييييييي... پروژه!

برنامه نويسي رو دوس دارم ... ولي جاوا رو در حد ابتدايي ياد گرفتيم و هرچي الان بلدم ، به خاطر وجود كتاب جعفرنژاده... پروژه ام آماده اس ولي گرافيك نداره... مي خووونم ، ران هم ميشه اما اون نيست كه من مي خوام... گير كردم ... حس خوندنم هم نيست... اصلا حس زندگي نيست...

 

آهان فهميدم ... خواب ديدم ... وقتي خواب مي بينم روياهامو ... بعد بيدار ميشم ... ميبينم واقعيت نداشت ... غصه ام شروع ميشه!

چقدر بده به روياهات نرسي...

كاش فرصتم توو دنيا تموم شه ... خسته شدم ... گاهي وقتا انقدر دوس دارم زندگي كنم عمر جاويدان مي خوام و گاهي مثل امروز دوس دارم برم... برم چون اونجا ديگه خبر از امتحان نيست... درسته حساب كتابه اما خيالت راحته كه امتحان نيست و راحت ميشيني... حتي اگه عذاب باشه!

 

تووو اين وقتا شعره ... تنهاييييييييييييييي... بييييييييييي تابيييييييييي..... انگار با ما قهريييييييي.... توووو ذهنم تكرار ميشه... اه! كي اين روزگار تموم ميشه؟

 

یک شنبه 9 شهريور 1390برچسب:, ساعت 1:15 | Emeli

 

اين ماه هم تموم شد...
عمر من ورقي ديگر خورد...
 
از اين ماه چه بهره اي بردم؟
به قدر انگشتان دستم هم ، روزه نداشتم !!!
 
اون چندباري كه گرفتم ... گفتم خدااا ... فقط براي تو ميگيرم... چون دوس دارم حرفتو گوش كنم...
اما مسافرت ها ، سرگيجه هام ... يعني دليل ميشد كه روزه نگيرم ... يعني بهونه گرفتم ؟!
 
هرچي بود ، بضاعتم بود، كه در طبق اخلاص گذاشتم!
(دلم به همون تك توك روزه هام گرمه ... چون با عشق ، اونم فقط برا خودت گرفتم...)
 
بپذير محبتم را... 
 
 
خدايا هستيو ميبيني ... تمام آرزوووم اينه كه به تو برسم... به معناي واقعي ... خودت به فرياد رس!
یک شنبه 9 شهريور 1390برچسب:, ساعت 1:0 | Emeli

 

حواسم باشه حرف و عملم يكي باشه...
حواسم باشه حرف نزنم اگه از عملم مطمئن نيستم...
 
يه جمله شنيدم از عزيزي... "اعتقادم اينه تا امري برام محرز نشده ، حرفشو نزنم!‌ "
عاليه ... اعتقاد درستيه ! 
 
اما اي عزيز ... حرفت با عملت يكي هم هست؟!
یک شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, ساعت 14:31 | Emeli

 

نااميدي... خيلي ها رو ديدم نااميدن... دلم نمي خواد نااميد باشن... خدا پيامم رو به همه عالم برسووون...

 
يه آيه ديدم ، 56 حجر... آري ، جز مردم گمراه كسي از لطف خدا نااميد نيست...
 
پس تلاش كنيم راه را بيابيم ... كه اگر راه نيابيم ... جزو گمراهانيمو ... نااميدي به سراغمان مي آيد ...
 
چرا كه خدا راستگوترينه راستگويان است...

 

چقدر سخته تو روراست باشي ... همه به روراستيه تو معترف... اما حرفتو باور نكنن!
چقدر سخته مقايسه ها ... الان مي فهمم ... دور و بري هام چقدر اذيت ميشدن ، وقتي گاهي اوقات  من با ديگران مقايسه شون مي كردم... همش در مقابل مقايسه هام مي شنيدم ...
 بابا! من منم ... من اون نيستم! ... منو با خودم بسنج! ... آخه با چه سنگ محكي منو اونو يكي مي بيني؟!...
الان مي فهمم، چي ميكشيدن!
 
دخترا معروفند به احساساتي بودن... اما نمي دونم چرا من اينطوريم؟! ... مثل اونا نيستم!...
 
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, ساعت 3:54 | Emeli

 

قم بيشترين شهرت خود را مديون حرم حضرت معصومه (س) است که چون نگيني در ميان شهر مي­درخشد و هرساله جمع کثيري از زائران را به سمت خود مي­خواند. با اين وجود قم داراي جاذبه  هاي گردشگري متعددي است. طبيعت سبز ، کوه هاي بلند و قلل سفيدپوش در روستاهاي اطراف آن، بسيار زيبا و تماشايي است. علاوه بر اين، در کوير نيز مناظر شگفت انگيز بسياري وجود دارد که در هيچ جاي ديگر نمي­توان يافت. صحراهاي پوشيده از نمک ، تپه­ هاي طلايي ، شن­هاي روان ، کوه­ها و تپه ­هاي خاکي و ... همه از چشم­ اندازهاي بي­ نظير کويري قم است.

 

 اينها عكس هاي شمال نيست ... قم است!!!

 

                   

       

    


 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, ساعت 23:0 | Emeli

 

ساعت 9 و نيم شده بود. نيم ساعت ديگه فيلم مورد علاقه ام پخش مي شد. يه دو روزي ميشد حال و حوصله ي نماز و نداشتمو نخونده بودم. يه دفعه دلم گفت پاشو بخونيم. نماز كه خوبه آدمو آرووم مي كنه... گفتم فيلم داره آخه... گفت ول كن تكرارش هست پاشو بخوون... گفتيم باشه ، كار مارو ول كرديمو پريديم بريم بنمازيم... يه دفعه برق رفت!

رفتم توووو فكر ... اگه من بين فيلمو نماز ، فيلم رو انتخاب كرده بودم ... الان كه برق نبود!... باز نمي تونستم ببينم... اين يعني دنيا دست من نيست... داشته هاي دنيا هر وقت كه صاحبش بخواد از بين ميره... منم مال اين دنيام... پس رفتنه منم قطعيه ... يعني  دس خالي برم؟

 

درباره وبلاگ


Emeli هستم. 22 سالمه. ساكن تهرانم. نرم افزار كامپيوتر خوندمو تازه فارغ التحصيل شدم. تصميم به ازدواج داشتم ولي به هزاران دليل كه درست و غلطشو نمي دونم، ازدواجم سر نگرفت! خانواده ي مذهبي ندارم و تا سال اول دبيرستان، بي حجاب بوودمو از اينكه ديگران از ظاهرم و اندامم تعريف مي كردند شاد بوودمو روز به روز بيشتر بي حجاب مي شدم. ساله پيش دانشگاهيم، از لحاظ پوشش تغيير رويه اساسي دادم و در ذهنم تعارضاتي پيش اوومد كه منو واداشت به اينكه بدونم من كيم؟ باورهام چيه؟ باور درست كدومه ؟ به همين دليل قم رو براي گذروندن دوران دانشجويي انتخاب كردم ( شهري ديده بودم كه ميتونم از لحاظ مذهبي به اطلاعات كافي برسم) اما مشكلات فراوووني برام پيش اوومد و كمتر تونستم بهره برداري كنم ولي اين تعارضات هنوز هستو من به دنبال حلش هستم! البته بگم ، ذهن به شدت پرسشگر و كنجكاوي دارم و علاوه بر اوون مسائل رو ساده قبول نمي كنم، همين باعث شده كه هميشه بگم «نمي دونم!» و به دنبال اوون تلاش كنم براي دونستن! پس دفتر خاطراتي تهيه كردمو از افكارم از خاطراتم از درددل هام درش نوشتمو به زندگيم دقيق شدم ، تا هم خودم رو خدا رو راه و رسم زندگي رو ! پيدا كنم و هم خاطراتم و روند زندگيم رو ثبت داشته باشم، تا هميشه به يادم بمونه ! دفترم هميشه مخفي بوود و از اين كه خوونده نميشد خسته شدم و تصميم گرفتم به بلاگ تبديلش كنم.
آخرین مطالب

پيوندها


 

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وثقتيموز و آدرس delnegari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




Alternative content