منتظرم...
وثقتيموز
مي خوام خوشبخت بشم و تلاش مي كنم راه خوشبختي رو پيدا كنم ...
دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, ساعت 17:35 | Emeli


ديدي دل آدم دروغ نميگه*... ديشب پريشب گفتم ... حق بيشتر با مامانه!


درست بوود... امروز علنا ثابت شد...


70 درصد بابا مقصر ... 30 درصد مامان مقصر!


هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


خداكنه ادامه ي ماجرا هم همينطور باشه، حق زيرپا نره! خدا نكنه جريانشون به طلاق برسه ... ولي واقعا بايد به اوون قاضي اي كه مشكلشون رو حل كنه ! لوحه افتخار نه مداله طلا نه ويلاي طلا داد...

من كه سر از كارشون در نيوردم! كلا خيلي خيلي خيلي پيچيده اند...


ولي ميتونم دعا كنم ، شما هم دعا كنيد...


الهي حقيقت روشن شه...

الهي حق به حقدار برسه...

الهي مشكلشون ريشه اي حل شه...

الهي اگه مشكله روحي چيزي دارند خوبه خوب شن...

الهي زندگيشون شيرين شه...

الهي بهترين ها براشون برامون رقم بخوره...


اصلا برا همه زندگيها دعا كنم!

الهي عشق ، صفا ، صميميت، روراستي، يكدلي، خوشبيني، اعتماد، پاكي زلالي، دوستي و هرچي كه نيازهو خوبه توو زندگي باشه  ، زياد شه...


آمين... واي چقدر منتظره روزيم كه ببينم مشكل حل شده يعني ميشه؟


راستي يه نكته ي جالب :

امروز كه براي باره سوم داشتم ، شهادت ميدادم، خيلي جالب تا از در وارد شدم، بابا گفت، هرچي اين بگه درسته، من فقط حرفه اينو قبول دارم! (با اينكه بابا ميدونست جانبداريشو نميكنم... جانبه حق رو ميگيرم، يعني تمامه تلاشم اينه)

يه خرده دلم گرفت... ياده روزايي افتادم ... يعني همون روزايي كه نامزدم بوود... هرچي ميگفتم ... بابا ميگفت دروغ ميگي!!!... ميگفتم بابا تا به حال ازم دروغ شنيدي؟ تا به حال پيچوندمت ؟ حتي چندباري كه مجبور به پيچوندنت شدمو بهت گفتم با اين حال بهم اعتماد نداري؟ تو كه هميشه ميگفتي ، قسمه راستتم!!!

هيييييييي...

 

الان...

يه خرده دلم گرفته... يه چندتا انتقاده خيلي خيلي تند به مامان داشتم... (مامان انگار حرفه منو بد برداشت ميكنه!) انتقادمو به معناي حق ندادن بهش برداشت كرد... و گفت ... تنهام بذاريد ، خودم ميتونم حقمو بگيرم! خودم ميتونم از حقم دفاع كنم! اي دد مامييييييييي من برا خودت گفتم من كه حق رو از اولم بهت دادم... واسه همينه ازت دارم دفاع ميكنم... اين چه حرفيه آخه ؟! الان نيست ولي غمه تنهاييش داره بهم ساطع ميشه!

خدايا كمك كن...

-------------------------------------------------------

* حالا جو گير نشم ! از اين به بعد هرچي دلم گفتو بگم درسته، اين قضيه رو كلي دو دو تا چهارتا كرده بوودم كه به نتيجه رسيده بوودم، مامان بيشتر از بابا حق داره!

 



نظرات شما عزیزان:

آن
ساعت1:43---29 مهر 1392
سلام امیلی عزیز
دقیقا معلوم نیست در این پست چی شد
انشاالله که خیر باشه برای پدر مادرتان
اسم مجازی خودم هم اسمت بود


وبلاگهای زیادی داشتم رها کردم حتی در لوکس بلاگ هم داشتم که این لوکس بلاگ بی ظرفیت ادرسی که با کام تمام می شد رافی ل تر کرد در حالیکه مجاز بود پستهایم

اصلا در لوک س بلاگ وبلاگ نخواهم ساخت
دوسال هست که اپ نشدی
تو هم رها کردی وبلاگت را
خوشحال شدم از اشنایی تان


سحر
ساعت18:22---4 مهر 1390
هه!!!

بايد بررسي شه ! به زن بها داده ميشه يا نه؟!

این تو آخرین مطالبت نوشته شده. کلی دنبالش گشتم پیداش کنم.



----------------------------------------------------------------------- پاسخ: هه! چه جالب ... نميري تو دختر! كلي خنديدم! فوق العاده زبل و باهوشيي، توجه ات زياده ها! ميدوني اين پستيه كه خصوصي برا خودم نوشتم، نذاشتم عمومي شه! ولي انگار كاملا خصوصي نكرده، خوبه عنوانشو بد نذاشتم‌:)


سحر
ساعت18:18---4 مهر 1390
خب دیدی گفتم کمتر غصه بخور ان شاءالله که حل میشه.

خب تا اینجاش که به خیر و خوبی گذشته

از اینجا به بعدشم خدا بزرگه.

امروز رفتم یه امامزاده میگن خیلی حاجت میده (البته برا منو که نداد ) خب شاید مصلحت نبوده بگذریم در کل میخواستم بگم کلی برا مشکل مامی و بابات دعا کردم.

اگه خدا مصلحت بدونه حل میشه امیلی جووونم
--------------------------------------------------------- پاسخ:واي عزيـــــــــــــــــــــــزم! ممنون گلم ، آره خيلي دعا احتياج دارن، البته همه عالم دعا احتياج دارن، مامان باباي من نيز... من كه يه مدته دست به دعام كم شده ولي ميخوام باز دعا كنم... خدا كنه روزي برسه بيام بنويسم ، از مامان باباي من عاشق تر وجوود داره؟ انقدر اينا جريانه باحالي دارن، خيلي عاشق بوودن ولي حالا... دلم ميگيره ... خيلي از هم فاصله دارن خيليييييي.... يعني واقعا مشكلشون حل شه ها، من از تعجب شاخ در ميارم!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


Emeli هستم. 22 سالمه. ساكن تهرانم. نرم افزار كامپيوتر خوندمو تازه فارغ التحصيل شدم. تصميم به ازدواج داشتم ولي به هزاران دليل كه درست و غلطشو نمي دونم، ازدواجم سر نگرفت! خانواده ي مذهبي ندارم و تا سال اول دبيرستان، بي حجاب بوودمو از اينكه ديگران از ظاهرم و اندامم تعريف مي كردند شاد بوودمو روز به روز بيشتر بي حجاب مي شدم. ساله پيش دانشگاهيم، از لحاظ پوشش تغيير رويه اساسي دادم و در ذهنم تعارضاتي پيش اوومد كه منو واداشت به اينكه بدونم من كيم؟ باورهام چيه؟ باور درست كدومه ؟ به همين دليل قم رو براي گذروندن دوران دانشجويي انتخاب كردم ( شهري ديده بودم كه ميتونم از لحاظ مذهبي به اطلاعات كافي برسم) اما مشكلات فراوووني برام پيش اوومد و كمتر تونستم بهره برداري كنم ولي اين تعارضات هنوز هستو من به دنبال حلش هستم! البته بگم ، ذهن به شدت پرسشگر و كنجكاوي دارم و علاوه بر اوون مسائل رو ساده قبول نمي كنم، همين باعث شده كه هميشه بگم «نمي دونم!» و به دنبال اوون تلاش كنم براي دونستن! پس دفتر خاطراتي تهيه كردمو از افكارم از خاطراتم از درددل هام درش نوشتمو به زندگيم دقيق شدم ، تا هم خودم رو خدا رو راه و رسم زندگي رو ! پيدا كنم و هم خاطراتم و روند زندگيم رو ثبت داشته باشم، تا هميشه به يادم بمونه ! دفترم هميشه مخفي بوود و از اين كه خوونده نميشد خسته شدم و تصميم گرفتم به بلاگ تبديلش كنم.
آخرین مطالب

پيوندها


 

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وثقتيموز و آدرس delnegari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید