وثقتيموز
مي خوام خوشبخت بشم و تلاش مي كنم راه خوشبختي رو پيدا كنم ...
پنج شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, ساعت 23:58 | Emeli

 

خب خداروشكر خاطره ايجاد شد برامون

 

اوليش پشه! بررسي كردم پشه هاي رشت اين مدلين!

ما اينجا با پيف پاف داريم از شرشون راحت ميشيم... پيف پاف كه زدي دو حالت پيش مياد :

 

1. پشه ميره ... برميگرده... همينجوري نيگات ميكنه؟! ... ميگي جانم؟ ميگه بازم بزن بازم بزن!!! اين مدلشو ميگن، پشه پرو!

(فكر كنم فكر كرده ادكلن ميزنم براش! آره جانم، حيف كه ايرانيه، يادم رفت برات ايتاليايي ، فرانسوي اينا بيارم، مجبور به برگشت نشييي...)

2. پشه ميره... بر ميگرده... تا ميتونه سياه و كبودت ميكنه!!! ... اين مدلشو ميگن، پشه عقده اي!

 

خوشم مياد بازم با اعتماد بنفسه تمام ، ميگم از شرشون راحت ميشيم!!!

 

دوميش مامان عزيزم (يعني مامانه مامانم) از اينايي هست كه سر ساعت والبته سرشب خوابش ميبره!!! اما تا الان كه 4 ميشه بيدار نگه اش داشتيم!!! ازم پرسيد، اميلي جان ، ساعت چنده؟ خيلي باحال ، گفتم : هيچي، 3 و نيمه صدا مامان عزيزو شنيدين ؟

 

 ------------------------------

الان 31 شهريور 90 ساعت 4:14 هستش!

پنج شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, ساعت 23:55 | Emeli

 

شده زندگيم وبلاگ!

 

امشب شام چي خوردم؟ وبلاگه دي ماهي خانم ! خوشگل بوود...

 

اين فرشته چه وبلاگهايي ميخونه ؟! خوش سليقه اس بلا، واسه همينم هست منو انتخاب كرده ديگه

 

فرشته ، بچه پرو ، هنوز نيومدي ها ! منتظرتم ...

 

-----------------------

 بزنمشا! توو ثبت تاريخ مشكل داره!!! الان 31 شهريور 90 ساعت 1:06 هستش!

چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, ساعت 1:5 | Emeli

 

 

دوستان عذر ميخوام، يه مدت نيستم، يعني خيلي براهمه شك برانگيز شده ، چرا همش پاي لپتاپم!

 

يه مدت نميتونم اينجا بيام.

 

دوستون دارم، نهايت تلاشمو ميكنم زووود برگردم!

 

یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, ساعت 3:54 | Emeli

 

قم بيشترين شهرت خود را مديون حرم حضرت معصومه (س) است که چون نگيني در ميان شهر مي­درخشد و هرساله جمع کثيري از زائران را به سمت خود مي­خواند. با اين وجود قم داراي جاذبه  هاي گردشگري متعددي است. طبيعت سبز ، کوه هاي بلند و قلل سفيدپوش در روستاهاي اطراف آن، بسيار زيبا و تماشايي است. علاوه بر اين، در کوير نيز مناظر شگفت انگيز بسياري وجود دارد که در هيچ جاي ديگر نمي­توان يافت. صحراهاي پوشيده از نمک ، تپه­ هاي طلايي ، شن­هاي روان ، کوه­ها و تپه ­هاي خاکي و ... همه از چشم­ اندازهاي بي­ نظير کويري قم است.

 

 اينها عكس هاي شمال نيست ... قم است!!!

 

                   

       

    


 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 شهريور 1390برچسب:, ساعت 4:43 | Emeli

 

آهنگ تقدير داره پخش ميشه. آهنگيه كه نامزدم برام فرستاده بود وقتي مي خواست دلمو بدست بياره... بيشتر مي خواست بگه تو كنارم آروومي ... اين آهنگ هم منو ياد اونروزش ميندازه ... هم ياد صبح روزي كه از تلاش هاي بي وقفه اش فيلم گرفته بود و اين آهنگ متنش پخش ميشد...  حالا كجاست ؟ چه حالي داره ؟ اصلا بهم فكر ميكنه ؟ ميگن مردها فراموش مي كنن ... اين خانوما هستند كه نمي تونند فراموش كنند... به ماها ميگن احساساتي... به خدا این فکرهای من از رو احساسات نيست فقط، به اینا فکر می کنم  چرا ساده گذشت؟! ... مگه آينده اي كه من ديدم اون نديد؟!... كاري هست كه بايد انجام بدم ؟!... يه روز افسوس نمي خورم ؟!... يه روز افسوس نمي خوره ؟!...
امروز خانومي رو ديدم كه ازدواج كرده بودو سه تا بچه داشت حتی دانشگاهی ، سنش حدود ۳۹-۴۰ سال بود، از زندگيش گفت ، از عشقي گفت كه به خاطر پول بهم نرسيدند ... هنوز به يادشه ... طوري كه شوهرش بهش ميگه ...
 
 

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, ساعت 7:29 | Emeli

 

اين روزا بيشترين جمله اي كه مي شنوم اينه كه " قسمت نبودين ، نشد! "  اين جمله به جا اينكه آروومم كنه بدتر تو ذهنم بلوايي  راه انداخت كه بيا و ببين ...

اگه قسمت كه ميگن راسته پس چه تلاش كنم چه نكنم همون ميشه كه توووو قسمتم بوده!  ديگه پس من چي كاره ام آخه ؟!!  حالا به فرض خودمو راضي كردم قسمتو قبول كنم ، چطور بفهمم قسمتم چيه؟!  ... نههههههههههههههههه پس مختاريه من كجاست آخه ؟!! ....اي واي ! خدااااااا مخم سوت كشيييييييييييييييييييييييييد ...
با اين ذهن پر آشوب  تجسسي كردم تو كتب مذهبي راجع به قسمت و تقدير و قضا و قدر و از اين جورحرفا... گفتم بنويسم ... حالا شايد يكي هم مثه من مبتلا بود ...
 
 
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, ساعت 21:0 | Emeli
 
وقتي شب 23 ام ، توي اعمال ديدم برخلاف شب هاي ديگه سوره هايي توصيه شده بخونيم ، گفتم نكنه خبريه ؟! تو اينا مگه چي گفته ... بين اينننننهمه سوره ... يه دفعه عنكبوتو روم و دخان!!! .... چرا ؟ ندونم .... ولي عزممو جزم كردمو رفتم سراغشون...
رسيدم به اينكه واقعا پرمحتوان اينا... يه عمر ميشه راجع بهشون فكر كرد... هرچي  برام سوال بود به يه نحوي پاسخ گرفتم... واقعا بي حكمت نبود توصيه ي خوندنشون... يه سري هاشون خيلي برام جالب بود ... گفتم برا شما هم بگم شايد خوشتون اومد...
اول عنكبوت ...
 
-          وه.... اين خيلي محشره ... خيلي بهم اميد داد... ميگه تو غصه ي  روزي رو نخور... مي دوني كه روزي فقط پول نيست ... روزي علمه ... عشقه ... سعادته ووو ... ميگه خدا به جنبده اي كه قدرت حمل روزي رو نداره ... حتي قدرت حمل روزي رو نداره ... خيليه ها ... روزي بهش ميرسه ... قدرت حملشم نداره تازه ... به اونو ما روزي ميده ... ديگه غصه ي چيو بخورم ؟! ... روزيه اون فينگلي مي رسه ... منه با اين قد و قواره و هيكل بي نصيبم ؟! ... اون كه صدامو ميشنوه و عمق حرفامو مي فهمه ... بي جوابم مي ذاره ؟!!!
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, ساعت 6:11 | Emeli
 
ميگم معلوم نيست تووو عالم چه خبره ؟ ميگي نه ! قطعا برا تو هم پيش اومده ... ميشي يه آدمي كه مي خواي اشتباه نكني، ميري با ديگران مشورت مي كني... تا به قولي چون اونا از تو چندتا پيرن بيشتر پاره كردن ، راهنماييت كنن ... يه نكته كه اخيرا بهش رسيدم اينه كه : توووو اين دوره زمونه ديگه راهنماي خوب پيدا نميشه !
هركي حرف خودشو مي زنهو تو سردرگم ترم ميشي... اين روزا راهنماها در 3 دسته جاي ميگيرن...
دسته ي اول منعت مي كنند
دسته ي دوم تشويقت مي كنند
دسته ي سوم خودت مي دوني عزيزم، صلاح مملكت خويش خسروان دانند...
 
* راستي ديدم اعضاي هر دسته ، تقريبا يه جور مشكل داشتند و يه جور زندگي كردند واسه همين هم نظرند ، البته اكثر اوقات !
 
يه دوستي اخيرا بهم مي گفت :
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, ساعت 20:5 | Emeli

 

يه شبي خانومي كه از دوستاي مامان بود زنگ زد خونمونو كلي از مامان بد گفت ... من يه اپسيلون حرفاشو باور نكردم... حرفاش طوري بود كه مي تونست خيلي آشوب به راه بندازه... يه خرده  تووو زندگيمون اثر گذاشت ولي بيشتر از اين حرفا مي تونست اثر داشته باشه... امروز 3 – 4 سالي از اون شب گذشته ... مامان گفت ... خانومه رو تو دندون پزشكي ديده... خانومه از مامان حلاليت گرفته ... گفته روش نشده بگه ... واسه همين خيلي دعا اينا برا مامان داشته ... اما با ديدن مامان ... خيلي شرمنده شدهو طاقت نياورده و گفته حلالم كن... مامان هم بخشيدش...

 

وقتي مامان جريانو برام گفت...  خيلي چيزا تو ذهنم گذشت... بيشتر حرف خانمه كه گفته دعا كرده برا مامان... واقعا دعاش اثر داشته تووو زندگيمون... مخصوصا اينكه اون آشوبي كه مي تونست پيش بياد ، پيش نيومد... نيت خانمه شر بوده اما پشيمون شده و دعاي خير كرده ... مامان هم به جا اينكه تلافي كنه سپرده بوده به خدا... به جا شريه قضيه كلي خير بهش رسيده ...

خوشحالم ... اينكه ميگن...

 

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, ساعت 23:0 | Emeli

 

ساعت 9 و نيم شده بود. نيم ساعت ديگه فيلم مورد علاقه ام پخش مي شد. يه دو روزي ميشد حال و حوصله ي نماز و نداشتمو نخونده بودم. يه دفعه دلم گفت پاشو بخونيم. نماز كه خوبه آدمو آرووم مي كنه... گفتم فيلم داره آخه... گفت ول كن تكرارش هست پاشو بخوون... گفتيم باشه ، كار مارو ول كرديمو پريديم بريم بنمازيم... يه دفعه برق رفت!

رفتم توووو فكر ... اگه من بين فيلمو نماز ، فيلم رو انتخاب كرده بودم ... الان كه برق نبود!... باز نمي تونستم ببينم... اين يعني دنيا دست من نيست... داشته هاي دنيا هر وقت كه صاحبش بخواد از بين ميره... منم مال اين دنيام... پس رفتنه منم قطعيه ... يعني  دس خالي برم؟

 

 

چقدر سخته تو روراست باشي ... همه به روراستيه تو معترف... اما حرفتو باور نكنن!
چقدر سخته مقايسه ها ... الان مي فهمم ... دور و بري هام چقدر اذيت ميشدن ، وقتي گاهي اوقات  من با ديگران مقايسه شون مي كردم... همش در مقابل مقايسه هام مي شنيدم ...
 بابا! من منم ... من اون نيستم! ... منو با خودم بسنج! ... آخه با چه سنگ محكي منو اونو يكي مي بيني؟!...
الان مي فهمم، چي ميكشيدن!
 
دخترا معروفند به احساساتي بودن... اما نمي دونم چرا من اينطوريم؟! ... مثل اونا نيستم!...
 
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, ساعت 14:31 | Emeli

 

نااميدي... خيلي ها رو ديدم نااميدن... دلم نمي خواد نااميد باشن... خدا پيامم رو به همه عالم برسووون...

 
يه آيه ديدم ، 56 حجر... آري ، جز مردم گمراه كسي از لطف خدا نااميد نيست...
 
پس تلاش كنيم راه را بيابيم ... كه اگر راه نيابيم ... جزو گمراهانيمو ... نااميدي به سراغمان مي آيد ...
 
چرا كه خدا راستگوترينه راستگويان است...
یک شنبه 9 شهريور 1390برچسب:, ساعت 1:0 | Emeli

 

حواسم باشه حرف و عملم يكي باشه...
حواسم باشه حرف نزنم اگه از عملم مطمئن نيستم...
 
يه جمله شنيدم از عزيزي... "اعتقادم اينه تا امري برام محرز نشده ، حرفشو نزنم!‌ "
عاليه ... اعتقاد درستيه ! 
 
اما اي عزيز ... حرفت با عملت يكي هم هست؟!
یک شنبه 9 شهريور 1390برچسب:, ساعت 1:15 | Emeli

 

اين ماه هم تموم شد...
عمر من ورقي ديگر خورد...
 
از اين ماه چه بهره اي بردم؟
به قدر انگشتان دستم هم ، روزه نداشتم !!!
 
اون چندباري كه گرفتم ... گفتم خدااا ... فقط براي تو ميگيرم... چون دوس دارم حرفتو گوش كنم...
اما مسافرت ها ، سرگيجه هام ... يعني دليل ميشد كه روزه نگيرم ... يعني بهونه گرفتم ؟!
 
هرچي بود ، بضاعتم بود، كه در طبق اخلاص گذاشتم!
(دلم به همون تك توك روزه هام گرمه ... چون با عشق ، اونم فقط برا خودت گرفتم...)
 
بپذير محبتم را... 
 
 
خدايا هستيو ميبيني ... تمام آرزوووم اينه كه به تو برسم... به معناي واقعي ... خودت به فرياد رس!
یک شنبه 9 شهريور 1390برچسب:, ساعت 18:48 | Emeli

 

خب دلم هواي گريه داره...همينجوري! خسته شدم روزهام تكراري شده... بيدار كه ميشم بعد غذا مذا و نماز ، ميپرم درس اونم چييييييي... پروژه!

برنامه نويسي رو دوس دارم ... ولي جاوا رو در حد ابتدايي ياد گرفتيم و هرچي الان بلدم ، به خاطر وجود كتاب جعفرنژاده... پروژه ام آماده اس ولي گرافيك نداره... مي خووونم ، ران هم ميشه اما اون نيست كه من مي خوام... گير كردم ... حس خوندنم هم نيست... اصلا حس زندگي نيست...

 

آهان فهميدم ... خواب ديدم ... وقتي خواب مي بينم روياهامو ... بعد بيدار ميشم ... ميبينم واقعيت نداشت ... غصه ام شروع ميشه!

چقدر بده به روياهات نرسي...

كاش فرصتم توو دنيا تموم شه ... خسته شدم ... گاهي وقتا انقدر دوس دارم زندگي كنم عمر جاويدان مي خوام و گاهي مثل امروز دوس دارم برم... برم چون اونجا ديگه خبر از امتحان نيست... درسته حساب كتابه اما خيالت راحته كه امتحان نيست و راحت ميشيني... حتي اگه عذاب باشه!

 

تووو اين وقتا شعره ... تنهاييييييييييييييي... بييييييييييي تابيييييييييي..... انگار با ما قهريييييييي.... توووو ذهنم تكرار ميشه... اه! كي اين روزگار تموم ميشه؟

 

 

مي نويسم كه براي هميشه تووو خاطرم بمونه... امروز بالاخره پروژه ام حل شد... پروژه اي كه سرنوشتمو معلوم ميكرد... همه ي اين پروژه برام خاطره است...درسه ، پيامه، خداست!
 
درس هوش مصنوعي... پروژه پاياني درسش شد ... حل پازل 16 ... به چند روش.. كه بعدها روش هاي پيشرفته تري هم خواسته شد ...
وقتي ...
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, ساعت 4:2 | Emeli

 

«كي توو اين عالم پيدا ميشه كه بي نياز باشه ، همه يه جووووراييي نيازمنديــــــــــم!

چون فقــــــط خـــــــــدا بي نيازه..... »

 

اينو وقتي چندبار دقيق شدم رو آيه ي (الله الصمد) فهميدم!

اينو محدثه جوووونه 12 ساله بهم گفت....

-----------------------------------------------------------------------

و سفرها مي بايد كرد...

اين كلاساي قمم... با اينكه سختي هاش زياده ... كلي برام خوبي داشته... همسفرام !

 

امروز همسفرم، محدثه جوونه 12 ساله بود... با اون شال سفيدش ... چشاي كوچيكش و اندام ظريفش... واي در آغوش گرفتن خواهر كوچيكو نازش ... عينهو مادرا جمع و جورش كرد! والا من بلد نيستم مثل اووون!

گفتمو گفتمو گفتم براش... و اووون فقط يه جمله  گفت!

 

یک شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, ساعت 5:0 | Emeli

 

 من چندين ساله دفتري برداشتمو تووش «دل نوشته ها» مو مي نويسم...برا اينكه خودمو پيدا كنم... درددل كنم و غيره.

اما حيِِِِِِِِِِِِِِـــــــــف... آدم رغبت نمي كنه بخوونه و  هميشه ام كه مخفيست! با خوندن بلاگه من و همسرم در اروپا انگيزه ام قوت گرفت، نوشته هامو اينجا بنويسم... تا هم خودم رغبت كنم بخووونم ... هم دوستاي خوووب و فهيمم نظر بدنو كمكم كنن... تازه!  با افكار نو ، دوستان نو هم آشنا بشم... كلا يه محفل گرم و دوست داشتني... يه بهشت واقعي! بهشت يعني دوستي يعني محبت يعني آرامش يعني پاكي يعني روراستي يعني فكر يعني همدردي يعني شادي يعني هرچي خوبيييييييييييييييي.......
 
مطمئناً مگنوليا  يا امي  يا گيلاسي يا  همه ي عزيزاني كه بلاگ پرمحتوا دارن... هدفشون اينا و شايد اينا هم بوده...
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, ساعت 14:21 | Emeli

 

قابل توجه عزيزاني كه قصد ازدواج دارن!... وقتي به همه ي روياهات توو دنيا رسيدي... يعني ديگه تووو دنيا كاري نداشتي .... اين قصد رو عملي كن!

 

اينهمه سازمان ازدواج و غيره ، همه و همه كشكه!

چون مثل هميشه! فرهنگ سازي ها درست نيست ، حالا هي بيا آموزش بده! هي بيا به به چه چه كن!

شايد بعداً يه پست مفصل راجع به ازدواج توو كشورمون نوشتم....

 

به اين لينك ها سر بزنين ، تا از اوضاع ازدواج توو كشورمون خبر دار شين...

 

لينك يادداشت هاي يك دختر ترشيده : پسر عاشقي كه راه آخر رو انتخاب كرد...

لينك ما هم آدميم...! : پسر عاشقي كه راه هميشگي! رو انتخاب كرد...

 

یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, ساعت 18:39 | Emeli

امروز جالب شده ها... همه از هر طرف مشكلات رو ميگن ... روحيه موحيه امون داره كم كم گرفته ميشه!!!

 

هرچی فکر می کنم می بینم مقصر روپیدا نمی کنم…

کلا واقعا چی توو این مملکت درست حسابیه؟
برا کار مشکل هست. *
برا زندگی مشکل هست.
برا ازدواج مشکل هست. **
برا همسر مشکل هست.
برا فرزند مشکل هست. ***
برا مدرسه مشکل هست.
برا دانشگاه مشکل هست.
برا … مشکل هست.

برا اينترنت مشكل هست...

برا حتی بلاگ مشکل هست…

برا حتی مخاطبای بلاگ مشکل هست…****

واقعا چه خبره ؟! فقط کشور ما اینطوره؟

-------------------------------------------------------

*لينك گيلاس خانومي هستم : گيلاسي جوون درباره ي كار نوشته ...

**لينك وثقتيموز : پست قبليم كه تووش دو بلاگ ديگه لينك شده ...

*** لينك در اشتياق مادر شدن : مگنوليا جوونم، كه از ايران نمي تونه فرزند بگيره ...

**** لينك در اشتياق مادر شدن و من و همسرم در اروپا و يادداشتهاي يك دختر دم بخت : ...

 

یک شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, ساعت 2:38 | Emeli

 

من اهل نماز نبودم! طوريكه گاهي به خاطر بچه هاي خوابگاه ، فقط سجاده مي انداختم ! گاهي هم كه خيلي خسته مي شدم ، نماز صبح ، به اوون سختيشو بيدار ميشدم وسر سجاده فقط و فقط گريه مي كردم!!! چون شنيده بودم نماز براي آرامشه ، مي گفتم من اينطور آرووووم ميشم ، خب!

چند وقتي گذشت، دختري توي خوابگاه بود كه خيلي اهل مسجد و از اين حرفها بود، از عملش خوشم اومد، منم چادرمو سر كردمو رفتم مسجد!

توو دلم مي گفتم: اتفاقاً اينطور بهترم هست، مردم نماز مي خوننو منم باهاشون نماز مي خونم!

نمازه اونروز خيلي بهم چسبيد ، آخه حاج آقاي خيلي باحالي داشت، تندي سر چند دقيقه نمازو تموم مي كرد و اتفاقاً حرفهاي جالبي هم بعد نماز مي زد كه كلي به كار آدم مي اووومد!

اين شد كه تصميم گرفتم تمام نمازها رو برم مسجد!

مخالفتها زياد بود، اما هرجور بود ، راضيشون كردم... ۳ - ۴ نفري شديمو تووو تاريكيه شب رفتيم مسجد!

نماز رو مثل هميشه زود خوندند ... تا بلند شديم بيايم ... گفتند : كجا ؟ چاي ميدن... ما هم كه ازخدا خواسته  خوشحال وشاد نشستيم!

چاي اووردند تووو استكاناي كمر باريك قديمي ... نمي دونين چقدر چسبيد!

از فردا ديگه هرروز مي رفتيم ... روز به روز بيشتر مي شديم...

هنوز كه هنوزه نسيمه خنك سحرش، تاريكيه شبش، چاي داغش، صحبتهاي شيرين حاج آقاش ... دلم رو هوايي مي كنه ...  

 

یک شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, ساعت 2:54 | Emeli

 

خانوم و آقايي بودند كه زندگيه خيلي خوبي داشتند ولي بچه دار نميشدند... انقدر اين قضيه اذيت كننده براشون شد كه تصميم گرفتند از ه جداشن! اما براي خانومه باوره اين قضيه خيلي سخت بود، تصميم ميگيره كه خودكشي كنه!

زن و مردي  كه شاهد اين قضايا بودن ، تصميم ميگيرن جنين چندماهه شونو موقع تولد به اونا بدن و كسي هم از موضوع خبردار نشه.
بچه بدنيا مياد و از قضا دخترم ميشه! چه روز سختي بووود، اوون زن و مرد خيلي دلشون دختر ميخواست! ولي بچه رو ...
سالها از اين قضيه گذشته دختر، كنار مادر و پدر خونده اش  داره زندگي مي كنه و زندگيه خوب و خوشي هم داره... مادر و پدر واقعي هنوز كه هنوزه دختر دار نشدن چندتايي پسر دارن و پسره اوليش دخترك رو خيلي دوست داره...
اين داستان واقعي و خيلي عجيبه! آخه چطور ميشه يه پدر و مادر از جگرگوشه شون بگذرن! تازه روز به روز قد كشيدنشو ببينند ولي مال اونا نباشه!
یک شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, ساعت 10:30 | Emeli

 

رضا صادقي دوست نداشتم ، يه جور حال آدمو ميگرفت ...

 

اين روزا تا لپ تاپ روشن ميشه... رضا صادقي پخش ميشه!!!

دارم كارهاي نهاييه پروژه رو انجام ميدم... چند ساعت ديگه هم بايد برم قم! قرار بود امروز بشه جلسه ي آخر ، اما نشد! ول..ي

داريم به روزاي آخر نزديك ميشيم... ديگه ديدارهامون داره تموووم ميشه... ديگه سلام هامون داره تموووم ميشه...

ياد روزي افتادم كه اومد و آب در گلوم گير كرد و ... سلام كرديم... دقيقا مثل روز آشناييمون ... اوومد و من ... هول شدم !داشتم مي خوردم زمين!

توو هر دو حس عجيبي بود ... عاشقي نبود...   انگار سالها منتظرش بودم و از در وارد شد! همين هولم كرد!

 

بعداً اضافه شد : امروزم روز آخر نشد! عجب حكايتي شده اين كلاس ها... 

 

یک شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, ساعت 7:56 | Emeli

 

برام دعا كنين...
استاده پروژه مو براي بار دوم نه سوم! 
مي خوام امروز ببينم البته اگه ايشون سعادت داشته باشن!
 
گفته بود تا تيرماه پروژه مياريو هر هفته هم گزارش كار ميدي... اما اينجانب سرخوش تشريف داشتيمو انگار نه انگار! 
برا خودم! با اجازه ي خودم! در تاريخ تحويل پروژه ي همه ي دانشجويان ، دارم مي رم يونييييييييي.... كه چي؟ اينكه همه چي طبق قانون! نه اينكه همه ي قانون ها رو هم رعايت مي كنم!!!            
 
چي مييييييشه رو نمي دونم! هنوز داكيومنت ننوشتم! يعني ميشه توووو راه بنويسم؟!
نكته ي جالب قضيه اينجاست كه يه پام تهرانه يه پام قم، خواب كه قربونش برم... نداريم كلاً ... مامان دق كرده از دستم ! ميگه مي خواد لپ تاپمو بندازه بيرووووون! البته غصه نخووورينا منم باهاش ميرم... 
جدي واقعا چرا خواب سراغم نمياد؟ مجموع خواب چهار روزه اخير بشه 4 ساعت ! نشانه سلامته منه حتما!!!
حالا گذشته از اين حرفها واقعا اس..ت..ر..س دارم، به روي خودم نميارم!
--------------------------------------
پ.ن. 1 : استاد گرام رو يه بار موقع انتخاب پروژه ديدم، يه بارم اتفاقي توو سالن امتحانا!!! خوبه شناختمش

پ.ن. 2 :  من يه سفر حتي درون شهري داشته باشم، 3 روز خوابم! حالا ... 

یک شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, ساعت 23:54 | Emeli

 

مي خواستم ثبت كنم كه ، خواهرم رو خيلي بيشتر از قبل دوست دارم...
 
شبي كه همه منو متهم به كارهايي كردند كه نكردم!(همون شب تحقيقي كه تووو مطالب قبل گفتم) حتي به كتك رسيد!!! اومدم پيشش ... ديدم داره گريه مي كنه .... قربونش برم الهيييييييييييييي...
گفت : آجيي...من مي دونم تو اين كارا رو نكردييييي.... ناراحت نباشي ها ... 
بغضم تركيد... بغضي كه از تنهاييم ... از اينكه چرا حرفمو باور نمي كنن براومده بود!
بغلش كردمو گفتم : عزيزم، همين كه خدا مي دونه كاري نكردم برام كافيه! همين كه  تو باورم كني برام كافيه! تو فقط غصه نخووور!
 
اوون شب به خدا سپردمو هيچي ديگه نگفتم! چون نمي تونستم نظرارو برگردونم... اما خواهرم واقعا قوته قلبم بود! هميشه ممنونش خواهم بود، اگه نبود شايد دلم از غصه مي تركيد... واي لحظات بدي بوووود! ولي عزيزه من شيرينش كرد...
 
درست فردا شب ! مامانم گفت: خودمو نمي بخشم كتكت زدم! تا به حال انقدر از عملي ناراحت نشده بودم!
من گفتم: قربونت برم ماماني، به خدا از كتك ناراحت نشدم، از اين ناراحت شدم كه چرا شماها طوري شدين كه باور نمي كنين... 
 
فردا ظهرش ! دايي ام بهم گفت : ببخشيد ! واقعا متاسفم! متوجه اوضاع نبودم... گفتم : دايي غصه نخووووور! من فقط ناراحت بودم چرا شما ها طوري شدين كه باور نمي كنين...
 
فردا شب شبش! بابا گفت : انقدر اين دو روز ناراحت بودم... اين طفلك تا به حال اذيتي نداشته و ما اين همه ؟! ببخشيد واقعا من شرمنده ات شدم... يه لحظه حرف فلاني اذيتم كرد، نفهميدم چي شد! گفتم : بابا من دلم شكست از تو! ولي الان كه تو با اينهمه ابهت داري مي گي شرمنده، من شرمنده تم . فقط نگو هيچ وقت اينارو نگو. بابا من دلم طاقت نمياره.
خدا رو شكر كردم ... واقعا سر بيگناه پاي چوبه دار ميره ولي بالاي دار نميره!
 
راستش هيچكدومه اينا اونقدر كه خواهرم همدلم بود شادم نكرد... انقدر دلم مي خواد آجيم بالا بره، برسه به اوج ، خدا كنه به حق مظلوميته اون شبم زودي به همه بهترينها برسه!
اون لحظه برام هميشه عزيزه... خيلي بيشتر از قبل دوسش دارم
اينم عكس خواهر گلم .
دلم مي خواد شما هم از خاطراتتون بگين، جاهاييكه هيچ ياوري نداشتين و واقعا دل شكسته بودين و يه دفعه خدا رو ديدين كه داره همه چيو درست مي كنه ...
یک شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, ساعت 23:59 | Emeli

 

منو دوستام اينطور تعريف كردند كه آرووومي آرووومي آروووومي.... اما خدا نكنه حقي زير پا بره، يه دفعه داغ مي كني


ادامه مطلب ...
یک شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, ساعت 16:57 | Emeli

 

بعد از نوشتن « برام دعا كنين...» رفتم پايين. آخه دو طبقه از خوونمون دست خودمونه! روو مبل نشستمو منتظر بابام شدم كه آماده بشه. استرس زياد بود. درد خواب كه يك طرف. درد اينكه واي ، استادم چي ميگه؟! از يه طرف ديگه. سرمو رو دسته ي مبل گذاشتمو چشامو بستم، تا يه كم اونا آرووم بگيرن.

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, ساعت 21:8 | Emeli

 

چند وقت پيش قيد آهنگ اينا رو زدم چون مي گفتن آهنگ گناه داره و ... . اما فوقش 6،7 ماهي طول كشيد، نتونستم ! من كه با آهنگ بزرگ شدمو صبح و شب آهنگ و رقصم به راست ببينين ديگه چييي كشيدم اين 6 - 7 ماه رو! البته بگم شنيدن آهنگ به روحيه ام بستگي داره... يعني يه روزي آهنگ خارجي آرومم مي كنه يه روزي آهنگ ايراني يه روزي هم مداحي يا نوحه!!!

به خودم گفتم ، آهنگي بده كه اعتقادات پوچ به تو تلقين كنه . خب من كه از اين آهنگا نمي شنوم !

پس باز مي شنويــــــــــــــــــــــم  

 

راستي جنيفر رو خيلي دوس دارم! به خاطر شخصيتي كه من ازش تووو ذهنم دارم...

يه شركت داره تووش كاراي جور وا جور انجام ميده، توليد لوازم آرايشي، لباس ، كفش ووو طراحي همشونم خودش انجام ميده، در واقع تووو كار مد هست! يعني از خلاقيتش استفاده مي كنه ! اين روحيه اش برام جالبه كه  خيلي راحت مي تونه از زيباييش و ... استفاده كنه وليييي... قدر خودشو مي دونه!(البته گاهي... خب ، چيكار كنه بيچاره ، اونطور بزرگ شده، باوري كه براش ايجاد شده اونطوره! خدا رو چي ديدي شايد يه روز پاكترين فرد عالم شد! )

 

ولي متاسفم ! برا بعضي خانوما! انقدر ارزشها دارند كه نگووووو... ولي حيييييييييف قدر نمي دونن!

انقدر درگير خودشون مي شن كه اصلا يادشون ميره هدف مدف!

بعد خانومي كه ادعاي مسلمونيش همه عالمو آدمو كر كرده چييييييييي! اونو كجاي دلم جا كنم؟ به همه عالمو آدم گير ميده  كه چييي بيايد مثل من شيد، چون مثل من نيستين، كافريد!!!

 

به نظر من آدم كافر باشه، ولي انسان باشه، انسان باشه و انسان گونه رفتار كنه! اين مهمه. ضمنا من تمام تلاشم اينه انسان باشم، اينكه بعضي خانوما رو بد گفتم، دليل نيست كه من خودمو خوووب ديدم، نه اصلا، اينارو گفتم كه حواسم باشه ، اينا بده، من نداشته باشم!

 

البته اين برا آقايون هم هست، ولي من بيشتر روي صحبتم با خانوما بووود، نمي دونم رو خانوما حساسم!

 

آهنگ متن بلاگم رو بسته به روحيه ي اونروزم انتخاب مي كنم ، پس يه وقت غافلگير نشين، مداحي بشنوين(متاسفانه آهنگي كه در بلاگم گذاشتم پخش نميشه، واسه همين تا درست شدنش، لينك آهنگ رو گذاشتم، تا اگه دوس داشتين بشنوين، ازش استفاده كنين، البته كيفيت آهنگ و مدتشو كم كردم، اگه كاملشو خواستين، خبر بدين،براتون ايميل مي كنم.)

امروز  On The Floor راضيم مي كرد...

 

یک شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت 16:10 | Emeli

 

ديشب عروسيه همسايه بغلي مون بود. صداي خواننده ي اركست شون كل كوچه چه عرض كنم كل خيابونو برداشته بود. BMW گل زده بودن و عروسم چ...ه..ر.ه پردازان رفته بود. غذا هم كه نگووو چند مدل و همه هم از ...  ديگه خودتون تا آخرشو بخونين!

به نظر شما شادي و عروسي يعني اين ؟

آهان اينم بپرسم، 

ازدواج به نظر من يعني اينكه : تو داري زندگيتو مي كني ، شاديو خرم، خودتو دوس داري، خيلي هم به خودت خوش مي گذروني، روياهات رومحقق ميكني، و غيره!

تا اينكه يه روز، يكي مياد و دلتو مي بره، اونروز ديگه روياهاش روياهات ميشه و دوس داري كنار اوون خوش بگذروني و غيره!

تصميم مي گيرين ازدواج كنين!

حالا سوالم اينجاست : جشن اين وسط چي كاره است؟

نشون دهنده ي اينه كه تو و همسرت شادين و ديگران رو هم در شاديتون شرييك مي كنين ؟

يا نشون دهنده ي اينه كه ديگران شادند و تو و همسرت در اوون شادي شرييك مي شين ؟

-----------------------

پ. ن. : جواب خودم يه پست مفصل ميشه ، بعداً.

 

یک شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت 15:47 | Emeli

 

خسته ام  يا ؟

 
اين روزا تا اين تك جمله رو مي گم، همه ميشن
 
خدا بگم چيكارش نكنه اين نويسنده ي سه دونگ سه دونگ رو!
-----------------------
پ. ن : خيلي خوبه روتين هامون رو با يه طنز ساده عوض كنيم!
یک شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت 13:30 | Emeli

 

ميخواستم بگم ، حواستون باشه بچه مثل من تربيت نكنين! فوق العاده لووووس! البته خداروشكر مستقل بارم اووردن، يعني تصميم گيري ها با خودمه ول..ي مامان يا نهايتا خواهرم غذا و ميوه بايد بيارن توو اتاقم ! همش پاي لپ تاپ ! كلا با خودمم همش! شب ساعت 6 صبح مي خوابم، ساعت 3 ، 4 بعد از ظهر بيدار ميشم، البته چون مامان ترسيده از گشنگي ضعف كرده باشم!
توو خونه ام ها ولي 2 روزه بابا رو نديدم ... 
به بچه بها بديد ولي برنامه ريزي هم بهش ياد بدين، نشه مثل من كه در هر لحظه ،هرچي دلم بخواد  رو انجام ميدم ... بي برنامه !
اگه ماميه من بهم گير ميداد... سر وقت بخوابم سر وقت بيدار شم كارام برنامه داشته باشه شايد كارم به اينجا نمي رسيد!
 
ولي خودم مي خوام خودمو درست كنم ، ديشب باز 6 خوابيدم ولي 11 ظهر بيدار شدم، البته با گير مامان!!! ديدي خودم خودمو درست كردمنيشتو ببند... خب اگه من نمي خواستم بيدار شم كه الان بيدار نبودم!
---------------------
پس حواستون باشه ها ، تصميم كبري گرفتم خودمو درست كنم!
 
بعداً اضافه شد : آخجووووون مامانيم بهم گير داد، يه دعواييم كرد كه ساعت 9 و نيم خوابم برد!!! مي گفت آخر ميميري با اين خواب و خوراكت! قربونش برم كه عصباني ميشه به خاطرم !(فقط دلم سوووخت خودم تصميم به تحول داشتم ولي مهم نيست اصل اينه كه من مي دونم خودم اول خواستم! ) اما حيــــــف اين پشه ي بي ادب از خواب بيدارم كرد!!! الان ساعت 12 و ربع هست و باز من بيدار... ولي تصميم گرفتما ، ميرم مي خوابم! 

عجبا ساعت 2 و ربع شده هنوووووز خوابم نبرده! بميره اوون پشهه!

 

یک شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت 23:59 | Emeli

 

چقدر من وثقتيموزم رو دوست دارم...
مي خوام بهش خيلي چيزا ياد بدم، شده عين بچه ام!
یک شنبه 18 شهريور 1390برچسب:, ساعت 2:30 | Emeli
 
 
هييييييي چي بگم از دل هاي پردرد... چقدر دلم مي گيره وقتي غم كسي رو ميشنوم...
ديشب {تاريخشو پيدا مي كنم.} تووو اتوبوس با دختري آشنا شدم كه خيلي ...
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, ساعت 1:30 | Emeli

 

گيلاسي جوون يه خاطره تعريف كرد، ياده يه خاطره تووو دانشگام افتادم! هنوز كه هنوزه سرش مي خندم!
 
یه روز توو دانشگاه یه آقا پسری گفت ببخشید خانم! ما هم که لحن شناس!!! برنگشتیم نگاه کنیم … دوباره گفت . باز برنگشتیم. دوباره گفت. باز برنگشتیم. دوباره .. باز.. دوباره… باز… کلا کل سالنه طویل دانشگاهمون این سناریو تکرار شد… تا رسیدم به کلاس، جلو در کلاس بوود و من در کلاس تنها!!! باز گفت ببخشید خانم! سرمو توو کیف کردم که انگار ندیدم ونشنیدم! چند ثانیه وایساد و بعد رفت…
دوستم اوومد براش گفتم، گفتم نسی، رفت؟؟؟
نسی گفت: نه پس موند!!! خیال کرد کری!!!
یک شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, ساعت 3:31 | Emeli

 

خب خاطره ي امشبم از سفر قم!

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, ساعت 20:40 | Emeli

 

تووو ايميلم مطلب جالبي اوومده بود، خيلي خوشم اوومد... جالب نيست؟

سعی نکنید دختر و پسر خوب برای پدر و مادر، خواهر خوب، برادر خوب، عروس خوب، داماد خوب، پدر خوب، مادر خوب باشید. این خیلی خوب بودن­ها عاقبت کار دست آدم می­دهد. آدم گاهی می­رود توی نقش­هایی که نقش واقعی­ اش نیستند و از من واقعی­ اش خیلی فاصله گرفته­ اند. بهتر است دیگران شما را نپسندند تا اینکه هر روز به جای خود در آینه چهره­ ی کسی را ببینید که از شما سوال می­کند:

راستی تو کی هستی؟

 

یک شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, ساعت 21:42 | Emeli

 

امروز يه اتفاق جالب برام افتاد!



ادامه مطلب ...
یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, ساعت 21:25 | Emeli

 

فرشته جوونم برات اختصاصيييييييييييي دو تا پست گذاشتم! شاد باشي ها ... 
 
شنيدي ميگن تو يه قدم برو سمت خدا ، خدا 10 قدم مياد سمتت؟ اين يعني خدا خيلي مهربونه! اما...
اينجا(40 نساء) ديدم كه جبرانه نيكي توسط  خدا چه مدليه! اين مدليه كه اووو نيكي ايي كه تو انجام دادي رو چند برابر ميكنه(احتمالا همون 10 برابر) خب تا اينجا خدا خيليييييييي مهربوووونه... اما در ادامه اش مي گه علاوه بر اووون ، از جانب خودش ، مزدي هم ميده... دقت كردين ؟ از جانب خودش، (خدا همه چي دستشه ديگه!)  مزد ميده... اين به اين معني نيست كه خدا ارحم الراحمينه؟ مهربونتر از مهربوناست؟ از خودتم به خودت مهربونتر؟ با اين حساب بازم فكر مي كني ، خدا ظلم و ستم ميكنه بهت؟
پس نيكي كنيم ... چندبرابرنيكي  + اشانتيون! دريافت مي كنيم! حواسم باشه اگه اشانتيون نگرفتم ول كن قضيه نباشم

 

همه ي ما دنبال اينيم كه در دنيا و آخرت به مقام عالي و برتر برسيم...
چاره ي راه؟
دقت كه كردم ديدم بيشتر آدما يا يه سره دنيا رو مي چسبنو از آخرت مي افتن و يا يه سره به آخرت مي چسبنو از دنيا مي افتن (خودمم آدمم ديگه!)
آخرشم گروه اولي ها ميگن لعنت به اين دنيا، هرچي دنبالش مي ري كمتر بدست مياري، آخرتم كه نداريم!
و
گروه دومي ها يه روز خسته ميشنو ميگن واااااي از همه عالم عقب افتاديم كه!
اما همه مون مي دونيم راه تعادل بهتره، اما راه تعادل چيه؟ تووو آيه ي 31 نساء ديدم كه گفته : «اگه ميخواي به مقام عالي و برتر هم تووو دنيا هم تووو آخرت برسيي.... فقط و فقط بايد از گناهاي بزرگ دوري كني!» همين!
خيلي جالبه ها، يه دوري از گناه بزرگ، ما رو به هر دو مي رسونه. (دقت كنا نگفت خووووب باشو خوووبي كن، فقط گفت از گناهه بزرگ دووووري كن!)
(اين جواب باشه برا اونايي كه ميگن دنبال خدا رفتي... از دنيا بي نصيببي! فقيري! تهيدستي! مقام دنيايي نداري! الانه همه زرنگن و تو خدا خدا كني عقب مي مونييييي.... )
حالا اينجا بگرد پرتقال فروشو پيدا كن! گناهاي بزرگ كدوماست ؟ 
(من يه چندتايي پيدا كردم ولي فعلا نمي خوام ذكرشون كنم، البته يه كتاب گناهاي كبيره از شهيد دستغيب هم هست! )
یک شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, ساعت 22:54 | Emeli

 

كوچكترين ذره در عالم چيه ؟

درباره وبلاگ


Emeli هستم. 22 سالمه. ساكن تهرانم. نرم افزار كامپيوتر خوندمو تازه فارغ التحصيل شدم. تصميم به ازدواج داشتم ولي به هزاران دليل كه درست و غلطشو نمي دونم، ازدواجم سر نگرفت! خانواده ي مذهبي ندارم و تا سال اول دبيرستان، بي حجاب بوودمو از اينكه ديگران از ظاهرم و اندامم تعريف مي كردند شاد بوودمو روز به روز بيشتر بي حجاب مي شدم. ساله پيش دانشگاهيم، از لحاظ پوشش تغيير رويه اساسي دادم و در ذهنم تعارضاتي پيش اوومد كه منو واداشت به اينكه بدونم من كيم؟ باورهام چيه؟ باور درست كدومه ؟ به همين دليل قم رو براي گذروندن دوران دانشجويي انتخاب كردم ( شهري ديده بودم كه ميتونم از لحاظ مذهبي به اطلاعات كافي برسم) اما مشكلات فراوووني برام پيش اوومد و كمتر تونستم بهره برداري كنم ولي اين تعارضات هنوز هستو من به دنبال حلش هستم! البته بگم ، ذهن به شدت پرسشگر و كنجكاوي دارم و علاوه بر اوون مسائل رو ساده قبول نمي كنم، همين باعث شده كه هميشه بگم «نمي دونم!» و به دنبال اوون تلاش كنم براي دونستن! پس دفتر خاطراتي تهيه كردمو از افكارم از خاطراتم از درددل هام درش نوشتمو به زندگيم دقيق شدم ، تا هم خودم رو خدا رو راه و رسم زندگي رو ! پيدا كنم و هم خاطراتم و روند زندگيم رو ثبت داشته باشم، تا هميشه به يادم بمونه ! دفترم هميشه مخفي بوود و از اين كه خوونده نميشد خسته شدم و تصميم گرفتم به بلاگ تبديلش كنم.
آخرین مطالب

پيوندها


 

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وثقتيموز و آدرس delnegari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




Alternative content